هیرادهیراد، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره

هیراد

تاب بازی

به تازگی تاب هیراد عزیزم رو بابای مهربونش تو پذیرایی نصب کرده تا پسر گلمون بازی کنه و کیف کنه البته تو این عکس قیافه هیرادم خیلی شبیه کسی نیست که کیف کرده آخه پسر گلم یه کمی کسالت داره...   ...
26 مهر 1392

باز هم هیراد در کاشان!!!

تو راه برگشت از ابرقو چون به خاله زهره قول داده بودیم، رفتیم کاشان. این عکس ها رو نادیه روز یکشنبه 30 شهریور ماه تو محوطه جلوی خونه خاله زهره در دانشگاه کاشان از هیراد کوچولوی من گرفته... مثل اینکه خیلی هم تاب بازی به مذاق هیرادم خوش نیومده این هم هیراد کوچولو و عمو سعید مهربونش (شوهر خاله زهره) که خیلی حق به گردن هیراد من داره، کسی که اولین بار هیراد من رو حمام کرد، اولین شبی که هیراد تا دیروقت گریه کرد و من و باباش حسابی دست و پامون رو گم کرده بودیم و استرس شدیدی پیدا کرده بودیم پا به پای ما هیراد رو بغل کرده بود و آرومش میکرد...من و هیراد به خاطر همه لطف هایی که به ما دارین ممنونیم عمو سعید!!!!!!!!!!! ...
26 مهر 1392

یه عکس جدید

این هم یه عکس جدید از پسر گلم که دیگه داره حسابی بزرگ میشه. این عکس در تاریخ 28 سهریور ماه 1392 در ابرقو گرفته شده است. ...
26 مهر 1392

سفر به سرزمین پدری

سه شنبه ٢٦ شهریور ماه ساعت 10 صبح حرکت کردیم تا به ابرقو بریم. هیراد کوچولو برای دومین بار قراره بره به دیار پدری... تو خونه مامان بزرگ عمه سهیلا و پسر کوچولوش علی هم بودند... خوب بود هیراد من در غیاب مامانیش و خاله لیلاش کمتر حوصلش سر میرفت. اینجا خونه مامان بزرگه هیراد است. اینجا هم خونه عمه سهیلاست شب آخر سفر. علی کوچولوی عمه سهیلا حسابی با پسرم مهربون بود و با اسباب بازی هاش از هیراد پذیرایی کرد. ...
25 مهر 1392

دست های تو!

هیراد عزیزم جدیدا یاد گرفته دست بزنه... نمی دانم این دست های کوچک فردا چه خواهند کرد، بر روی کلاویه های یک پیانو دلنوازی می کنند، بر تخته ای سیاه نقش دانش می زنند یا تیغ جراحی را مرهم هزاران درد می کنند، نمی دانم قرار است قلم به دست بگیرند و تجسم بزرگترین رویای محقق نشده من باشند (نوشتن) یا بر جسم بی جان یک چوب تندیس یک عشق را کنده کاری کنند ... نمی دانم این دست های کوچک فردا چه خواهند کرد اما امروز بر روزهای من شور و شوق می ریزند... عاشقم می کنند... وقتی لمسشان می کنم حس می کنم چه قدر زندگی رویایی شده، در همهمه ی این همه خستگی تازه ام می کنند، تمام آرزوهایم را زنده می کنند، مرا به آن سوی این دنیا می برند... کاش می دانستی چه قدر عاشق ا...
9 مهر 1392

حالت های مختلف پسر من!

وقتی هیراد من متعجبه! وقتی هیراد من متفکره! وقتی هیراد من عصبانیه! و وقتی هیراد من گریانه! قربونه پسر متغیرم برم که فقط در عرض چند دقیقه (اون هم وقتی مامان میخواست ازش عکس بگیره) دچار همه این حالت ها با هم شد.... ...
9 مهر 1392

هیراد عزیزم دندون کوچولوت مبارک!

٤ مرداد یکی از روزهای مهم و خاطره انگیز بعد از تولدت شد. روزی که اولین دندون کوچولوت جوونه زد... حتما وقتی بزرگ بشی می شنوی که "هر آنکس که دندان دهد نان دهد"؛ این ضرب المثل می خواد این رو بهت بگه که خدا هیچ وقت بنده هاشو تنها رها نمیکنه عزیزم هر کس تو این دنیا روزی خودشو داره اما من آرزو می کنم که تو جزء کسانی بشی پسرم که با تلاش و هنر خودشون به این روزی میرسن.... یک هفته بعد از رویش اولین دندونت و 5 روز بعد از دومیش (آخه دومیش هم 2 روز بعد جوونه زد) در 11 مرداد سال 1392 (همزمان با تولد 41 سالگی خان دایی وحیدت) من و بابا یه جشن کوچولو ترتیب دادیم و خواستیم این خوشحالی رو با بقیه اعضای خانواده شریک بشیم برای این مهمونی من و بابا تقریبا تا...
8 مهر 1392

یه سفر کوتاه به جاسب

این سفر با یه خبر خیلی خوش شروع شد اون هم اینکه خاله لیلا بارداره و تا چند ماه دیگه هیراد قراره یه دوست خوب پیدا کنه... (لیلای عزیزم مبارکت باشه) این عکس ها در مردادماه سال 1392 در روستای خوش آب و هوای جاسب در باغچه ی یکی از آشنایان گرفته شده است. هیراد کوچولو خیلی از ننو خوشش میاد، با آرامش عجیبی توش به خواب میره البته هوای تمیز و نسیم ملایم اونجا هم قطعا بی تاثیر نبود..... ایجا هم که ملاحظه میکنید هیراد کوچولو میو شده!!!!!!! (البته چند روزیه که لثه هاش هم خیلی اذیتش می کنه)   ...
5 مهر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هیراد می باشد